علی مع الحق والحق مع علی

علی مع الحق والحق مع علی

توکل بخداوتوسل به معصومین(س)تنهارمزرستگاریست
علی مع الحق والحق مع علی

علی مع الحق والحق مع علی

توکل بخداوتوسل به معصومین(س)تنهارمزرستگاریست

حواست به تمام شدن عمرت است؟!


عمر

همیشه پیش خود فکر می‌کنیم که غافلگیر زمان می‌شویم و زمان آن طور که باید و شاید به ما اجازه نمی‌دهد کارهایی که در ذهن و شاید حتی در رویاهای خود می‌پرورانیم به انجام برسانیم. بهترین فرصت‌ها و یا بدترین آنها همیشه زمانی رخ می‌دهد که انتظار و آمادگی‌اش را نداشته‌ایم. حتما شما هم با چنین موقعیت‌های دشواری روبه رو شده‌اید و توضیحات گفته شده را به راحتی درک می‌کنید‌. چرا چنین می‌شود؟ چرا برای ما این اتفاقات بیشتر رخ می‌دهد و نه دیگران؟ چرا زمانی که آمادگی این اتفاقات را داریم رخ نمی‌دهند؟ بلکه زمانی پیش می‌آیند که آمادگی آن را نداریم؟

پاسخ همه‌ی این سئوالات در بحثی به نام "مدیریت زمان" نهفته است. مدیریت زمان یعنی چی؟ و این بحث به چه معناست؟ یعنی اینکه از فرصت‌ها و لحظه‌هایی که داریم بهترین استفاده را داشته باشیم، حتی زمانی که منتظر چنین پیشامدی نباشیم. شاید این صحبت‌ها به نظرتان تکراری باشد اما مدیریت زمان می تواند با اهداف و انگیزه های متفاوتی انجام شود و چه نیکوست که این انگیزه ها جنبه الهی داشته باشد. برخی از مواردی که می تواند انگیزه مدیریت زمان به شمار آید عبارت اند از:

محدودیت عمر

از نگاه امام علی(علیه السلام) شمار نفس های آدمی معلوم و معین است و انسان با هر نفسی در حقیقت پاره ای از عمر خویش را سپری نموده است (آمدی/ 1998). یادآوری کمی دنیا و کوتاهی عمر از مواعظی است که در لسان روایات به بیان های مختلف و از زبان افرادی چون لقمان حکیم نقل شده است (مجلسی 13/ 420). امام علی(علیه السلام) نیز در سخنان خود بارها این نکته را به پیروان خویش متذکر شده و می فرمایند تمام مدت عمر شما همانند لحظه ای است که در آن قرار گرفته اید (مجلسی 75 / 85، نمازی 7 / 421) و شایسته است در این عمری که رو به نابودی است به انجام اعمال خیر بشتابید (آمدی/ 4366). ایشان در ضمن یکی از خطبه های خود مدت کوتاه عمر را به فرصت اندکی تشبیه می فرمایند که به کسی داده شده تا رضایت شاکی خود را جلب کند:

قد امهلو فی طلب المخرج و هدوا سبیل المنهج و عمروا مهل المستعتب (سیدرضی/ خ 82)

برای رهایی از گمراهی مهلت داده شده اند و (به وسیله ی پیغمبران) به راه راست هدایت گردیده اند و فرصت به آنها داده شده مانند فرصتی که به کسی می دهند تا رضا و خوشنودی ناراضی خود را جلب نماید در کلامی دیگر امیرالمومنین(سلام الله علیه) به گذشت سریع عمر اشاره کرده و می فرمایند:

امیرالمومنین(سلام الله علیه) به گذشت سریع عمر اشاره کرده و می فرماید: فردا نسبت به امروز بس نزدیک است ساعت ها در روزها چه زود می گذرند و روزها چه شتابان سپری می شوند و ماه ها چه تیزگام اند و به نسبت عمر سال ها را چه گریز شتاب آلودی است به بیان امام علی(علیه السلام) بنای عمر رو به فنا و نابودی است و هر روز که بر آدمی می گذرد و روز جدیدی را آغاز می کند، یک روز از عمر خود را از دست داده است

فردا نسبت به امروز بس نزدیک است ساعت ها در روزها چه زود می گذرند و روزها چه شتابان سپری می شوند و ماه ها چه تیزگام اند و به نسبت عمر سال ها را چه گریز شتاب آلودی است به بیان امام علی(علیه السلام) بنای عمر رو به فنا و نابودی است و هر روز که بر آدمی می گذرد و روز جدیدی را آغاز می کند، یک روز از عمر خود را از دست داده است.

لا یعمر معمر منکم یوماً من عمره الا بهدم آخر من اجله (سید رضی/ خ 145)

هیچ سالخورده، روزی از عمر را نمی گزارد، جز به ویرانی یک روز از مدتی که دارد فما خیر دار تنقض نقض البناء و عمر یفنی فیها فناء الزاد و مده تنقطع انقطاع السیر. (سید رضی/ خ 112)

پس چه ارجی است سرایی را که همواره در حال فرو ریختن است؟ و آن عمری که چونان توشه راه مصرف می شود؟ و آن دورانی که به سان مسیر حرکت آن به آن منقطع می گردد؟

در اسلام هر چیزی که باعث نزدیکی انسان به خدا شود از قبیل ایمان، عمل صالح، بندگی خدا، اخلاق نیکو و... وقت و عمر او را ارزشمند کرده و به فرمایش امیرالمومنین(سلام الله علیه) مهریه سعادت او خواهد بود. (آمدی/ 3429). از نگاه ایشان به حال کسی باید غبطه خورد که عمرش را در راه تحصیل ایمان و معرفت، بندگی خدا و کسب اخلاق الهی صرف کرده و از وقت خود به خوبی استفاده کرده است چه در غیر این صورت، دچار ضرر شده و عمر خود را باخته است (آمدی/ 3502، برازش 3/ 2090).

پس به کار پیشدستی کنید و از ناگهان رسیدن اجل بترسید، که امید بازگشت عمر رفته چون روزی از دست شده نیست. آنچه از روزی از دست رفته، امید افزودن آن در فردا رود، و آنچه دیروز از عمر رفته، امید نیست که امروز باز گردد. که امید به آینده است. (سید رضی/ خطبه 113)

بنابراین باید مراقب بود که این وقت محدودی که در اختیار داریم را جز در آنچه مایه سعادت و نجات است صرف نکرده (آمدی/ 3430 و 3642) و در گرانمایه عمر خویش را ارزان از دست نداده و جان خود را جز به بهشت نفروشیم. (سید رضی/ حکمت 448)

عمر

فناپذیری و کوتاهی دنیا در مقابل بقا و جاودانگی آخرت

مدت دنیا آنقدر گذرا و محدود است که در روز قیامت وقتی بندگان برای محاسبه اعمال برانگیخته شده و از آنان سوال می شود که چه مدت در دنیا درنگ کردید می گویند جز مدت اندکی یا لحظه ای از یک روز نبود. (یونس/ 45؛ احقاف/ 35؛ نازعات/ 46)

امام علی(علیه السلام) که قرآن ناطق است نیز در رهنمودهای ارزشمند خود دنیا را سرایی فانی و زودگذر دانسته است که لذت ها و ناگواری های آن هیچ یک پایدار نبوده و به زودی بشر به جایگاه ابدی خویش یعنی سرای آخرت ملحق خواهد شد، و در این دنیا همچون مسافری است که مدتی اندک برای استراحت در بین راه درنگ می کند و توشه برمی دارد. ایشان با تذکر کوتاهی دنیا و فناپذیری آن و اینکه لحظه ای بیش نیست و در عوض این آخرت است که همیشگی است (آمدی/ 4 و مجلسی 74/ 164 و 57/75) می فرماید:

همانا دنیا پشت کرده و بدرود گویان است، و آخرت روی آورده و از فراز جای نگران است. بدانید که امروز ریاضت است و فردا مسابقت، و خط پایان، دروازه بهشت برین است، و آن که بدان نرسد در دوزخ جایگزین. بدانید که شما در روزهایی به سر می برید که فرصت ساختن برگ است، و از پس این روزها مرگ است. آن که اجل نارسیده، ساز خویش برگیرد، و از مرگ آسیب نپذیرد، و آن که تا دم مرگ کوتاهی کند، حاصلش خسران است و مرگ او موجب زیان. (سید رضی/ خ 28)

از نگاه امام علی(علیه السلام) شمار نفس های آدمی معلوم و معین است و انسان با هر نفسی در حقیقت پاره ای از عمر خویش را سپری نموده است

از نگاه امام علی(علیه السلام) فرصت دنیا به گونه ای است که به زودی گویا آنچه از دنیا گذشته اصلاً نبوده و گویا آنچه از آخرت محقق شده همیشه بوده است (سید رضی. خ 102) زیرا دنیا سرای گذر است و آخرت اقامتگاه ابدی است پس باید از گذرگاه خود برای اقامتگاه ابدی توشه برگرفت. (سید رضی/ خطبه 194 و حکمت 128)

امام علی(علیه السلام) افرادی را که به بهترین وجه ممکن با مدیریت صحیح این زمان محدود از آن در مسیر طاعت الهی و رسیدن به اهداف اخروی استفاده می کنند خردمند خوانده و آنها را چنین می ستاید:

پس، از خدا چون خردمندی بترسید که دل خود را از جز تفکر پرداخته،... از گذرگاه این جهان گذشت با نیک نامی، و توشه آن جهان را از پیش روانه داشت، با نکو فرجامی. از بیم پیشدستی کرد و در فرصتی که داشت شتافت و خواست آنچه باید و از آنچه نباید ترسان رخ بتافت امروز نگاهبان فردای خویش بود، و طومار کارهای کرده در پیش. (سید رضی/ خ 82)

بنابراین ضروری است برای رسیدن به این رستگاری و از دست ندادن نعمت ها و فرصت هایی که در دنیا در اختیار داریم به مدیریت زمان خویش پرداخته تا بتوانیم به بهترین شکل ممکن از آن در راه اطاعت الهی که هدف اصلی خلقت ما است، بهره گیریم.

فرآوری: زین الدینی

چرابایدخدارابپرستیم

در این بخش از صفحه « پدرم نگفته بود » به این سوال پاسخ خواهیم داد که 
« پدرم نگفته بود , چرا باید خدا را بپرستیم ؟ اصلا چرا نباید آزاد باشیم ؟ و چرا باید بپرستیم؟»
پدرم فقط گفته بود : باید خدا را بپرستیم و از دستوراتش اطاعت کنیم در غیر اینصورت ...
اینگونه بود که از موضع ضعف و ترس از خدای ندیده و ترسناک او را می پرستیدم.
اما امروز میدانم خدایی که آنقدر دوستم داشته که از روح خودش مرا ساخته , چه لزومی دارد , از او بترسم. چرا باید اورا بپرستم و اطاعت محض داشته باشم . 
باید اول مفهوم پرستش را بدانیم باید بدانیم که در  ساختار روانی انسان ها پرستش چه جایگاهی دارد .
در این قسمت به این سوال پاسخ خواهیم داد که , پرستش چیست ؟ وقتی دانستیم که عبادت و پرستش چیست ,در قسمت بعدی به این سوال پاسخ خواهیم داد که چرا باید خدا را بپرستیم؟
فرض کنید که مانند اسکندر مقدونی پادشاه کل زمین هستید و هیچ کس نمی تواند بالاتر از دستور و خواسته شما کاری را انجام بدهد و شما مجبور به انجام هیچ دستوری نیستید . کاملا آزاد و بدون قید و بندهایی که در ظاهر می شناسیم .وزیران و درباریان شما گوش به فرمان شما هستند تا خواسته های شما را یک به یک اجرا کنند . بعد از گذشت مدتی که درباریان و وزرای شما در کنار شما بودند کم کم به خصوصیات اخلاقی شما پی می برند می دانند که چه چیزی شما را خوشحال می کند و از چه چیزی بیزار هستید بالاخره هر انسانی دارای خصوصیات اخلاقی هست .اگر درباریان با هوش و زیرکی داشته باشیدحتی میتوانند تصمیم شمارا پیش بینی کنند . این نشان می دهد که حتی اگر شما پادشاه تمام جهان نیز باشید خود را به اصولی مقید و پابند می کنید و هر تصمیمی را که می خواهید بگیرید حتما با آن اصول تطبیق می دهید . همین اسکندر مقدونی که مثال زدیم پادشاهی بوده که به علم و دانش و دانشمندان بهای زیادی می داده و برای استاد خود یعنی ارسطو  و حرف های او اهمیت ویژه ای قائل بوده است . این یک ویژگی اخلاقی اوست که به ارسطو این اجازه را می داده که برای او نامه بنویسد و او را موعظه کند. آن دانشمند بزرگ می دانسته که نصیحت های او مورد توجه اسکندر قرار خواهد گرفت .
حال ببینیم درون اسکندر  چه اتفاقی می افتد وقتی برای او نامه ای از استادش می آورند .اسکندر به پادشاه درون خودش مراجعه می کند و او با توجه به اینکه به علم و استادش بها می دهد به اسکندر بیرونی دستور می دهد که نامه را با احترام بگیر و با دقت بخوان . ارسطو آن پادشاه درونی اسکندر را می شناخته که جراَت کرده برایش نامه ای پند آمیز بنویسد .
به طور خلاصه باید بگوییم که هر انسانی خود را به یک سری اصولی پایبند می کند که در کوچکترین تصمیمات هم به آنها مراجعه می کند می توانیم آن ها را متاثر از شخصیت آن فرد ذکر کنیم .تبعیت از این اصول اخلاقی هر فرد همان معنای پرستش است .حتی وقتی انسانی می خواهد هیچ خدایی را بنده نباشد و کاملا آزاد باشد همین هم یک اصل اعتقادی او محسوب می شود که انجام هر عملی را از دیدگاه آن بر انداز می کند و اگر مطابق با آن بود پادشاه درونش به او اجازه این کار را می دهد. بین این اصول و فردی که تابع آن هاست یک ارتباط دو طرفه برقرار است. قانون اساسی , بر او حاکمیت می کند و شخصیت او را می سازد و او نیز از آن پادشاه تبعیت می کند.بنا بر این هیچ انسانی بی قید و شرط و لا ابالی به صورت محض وجود ندارد . اعتقادات و پایبندی های هر انسان او را تربیت می کند و به سوی هدفی هدایت می کند .اعتقاداتش ارباب اوست و بنی آدم را از آن جهت انسان می نامند که با آن ارباب خود اُنس می گیرد.به طور خلاصه این معنای پرستش است که « انسان , درون خود پادشاهی دارد که همان شخصیت اوست و فرماندهی تمامی قوای جسمی و افکار او را به عهده دارد . تبعیت و فرمانبرداری از آن پادشاه را پرستش گویند» . حال با توجه به این تعریف , می توانیم بگوییم که هیچ انسانی وجود ندارد که خدایی را بنده نباشد . پس می توان نتیجه گرفت که پرستش در فطرت همه ما قرار دارد . پرستش یک عمل خاص نیست که گاهی اوقات اتفاق بیفتد. بلکه هر حرکت و فکر ما و هر لحظه از زندگی ما با  پرستش خدای درونمان تعبیر می شود. انسان های شهوت ران هم که برای شان چیزی غیر از شهوات و امیال حیوانی اهمیت ندارد آنها هم پرستنده خدای درون خود هستند . اما پادشاه درونی آنها به آنها دستوراتی می دهد که شهوات شان را ارضاء کند . قرآن به این خدای درونی که هر لحظه در مقابل آن سر اطاعت و تسلیم فرود می آوریم « اله » می گوید و حتی انسان هایی که در بند شهوات هستند را هم از پرستش مستثنا نمی داند. « ارّأ یتَ من اتّخذ الهه هواه افانت تکونُ علیه وکیلا» آیا آن کس را که هوای نفس خود را به خدایی گرفته دیدی آیا تو می توانی ضامن او باشی (س فرقان 43). شبیه همین آیه در سوره جاثیه 23 آمده است . این آیات سوای از مفاهیم دیگری که در بر دارند این موضوع را تصدیق می کنند , که بی قید و بندی و رسیدن به درجه حیوانی هم نوعی پرستش خدای درونی است. و آن خدای درون همواره مورد اطاعت قرار می گیرد.
با این تعریف از پرستش می توانیم بگوییم که پرستش برای هر انسان یک امر فطری است و هر عملی که از او سر بزند , در حقیقت , در راستای پرستش خدای درون خودش است .همان که خداوند میفرماید که « جن و انس را خلق نکردیم مگر برای پرستش» (سوره ذاریات 56 ) .
در قسمت بعدی به این سوال پاسخ خواهیم داد « اکنون که میدانیم همواره  خدایی را از درون می پرستیم چرا خودمان آن را انتخاب نکنیم چرا اصول و قواعد حاکم بر خود را خودمان تعیین نکنیم ؟ چرا قواعدی که خالق آسمان و زمین آنها را وضع کرده باید بر ما حکمرانی کنند »
امیدوارم که تا این قسمت از سلسله مباحث توانسته باشم به ذهن پرسشگر شما خواننده گرامی پاسخ های مناسب داده باشم .اگر هنوز نتوانسته ام جواب قانع کننده و دقیقی به این سوالات اساسی بدهم دو علت دارد اول اینکه بضاعت و دانایی بنده بیش از این نیست و دوم اینکه شما بزرگواران توانسته اید عقل و خرد را جایگزین تعصب ها کنید . فقر اینجانب در علم و استدلال , با عقل رها شده از قیود تعصب نتیجه اش این است که  سوالات بی پاسخ می مانند . اگر چنین است بنده را مطلع فرمایید . و اگر شما خواننده گرامی نیز نقص یا عیبی در این نوشتار ها می بینید و درک بالاتری از آنچه مطرح شده دارید , زکات علم خود را به این بنده که مستحق دریافتش هستم بپردازید. با تواضع آن را خواهم پذیرفت                                                                                                        والسلام